به زینب بگو
دلارام دایی
تو امید و نور
چشمان دایی
بیا قصه گویم
بعد بازی
تو فصلی دگر
از کتاب خدایی
من و خواهرم
دو دلداده بودیم
بیا تا بگویم
نشان جدایی
بخواب نازنینم
تا بگویم چرا
از آن پس بگوید
برادر کجایی ؟
بپرس از مادرت
رنگ پیشانی من
رنگ سبزو
فتح طلایی
کلاه خود من
سفت و محکم
جایی که چیده
افکار دایی
میان کوله پشتی
چه دارم بپرس
کجا می خورم
آ ب و هم غذایی
ببین زینبم
من هستم کنارت
بظاهر شدم
در گذشته فدایی
- ۰ نظر
- ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۳